طبیب دل اوست و بس!

وبلاگی برای دل خودم و خودت

طبیب دل اوست و بس!

وبلاگی برای دل خودم و خودت

طبیب دل اوست و بس!

اینجا وبلاگیست تا دور هم باشیم! دور هم بگوییم! از هرچه در دل داریم! دین، فرهنگ، سیاست، طنز، علم، اجتماع و ....!
طبیب دل ما "اوست" و به کمکش دل هایمان را مداوا میکنیم.
این وبلاگ باشد تا به کمک "او" ، دل های کسانی که به این وبلاگ سر میزنند هم شاد شود!

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

پسری را که برنگشت از جنگ...

                                مادر شهید

خانه ی پیرزن ته کوچه
        پشت یک تیر برق چوبی بود
               پشت فریاد های گل کوچک
                         واقعا روزهای خوبی بود 


عروس مستجاب الدعوه...

قبل از مراسم عقد علی آقا نگاهی به من کرد و گفت : شنیدم که عروس هر چه از خدا بخواهد اجابتش حتمی است . گفتم چه آرزویی داری ؟؟

در حالی که چشمان مهربان را به زمین دوخته بود گفت : اگر علاقه ای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید لطف کنید از خدا برایم آرزوی شهادت را بخواهید .

از این جمله تنم لرزید چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود ، سعی می کردم طفره برم اما علی آقا قسم داد در این روز این دعا را در حقش بکنم ناچار قبول کردم .

هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم . و بلا فاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم . آثار خوشحالی در چهره اش آشکار بود . مراسم ازدواج ما در حضور آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد .

نمی دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند .


همسر شهید علی تجلایی                       

حاشا که بسیجی میدان خالی کند....

     

زمان بازرگان به ما برچسب چریک زدند!

زمان بنی صدر هم برچسب منافق!

الان هم برچسب خشک مقدس و تحجر!

هر قدمی که در راه خدا و بندگان مستضعف او برداشتیم،برچسب بارانمان کردند!

جالا روزی ده بار برچسب دریافت میکنیم

اما بسیجیان دلسرد نباشید!!!!

حاشا که بسیجی میدان خالی کند....

(سردار شهید حاج ابراهیم همت)

پ.ن:این روزها و در این دولت بیش از هر موقعی مفهوم این سخن رو متوجه میشم!ولی حاشا که بسیجی میدان خالی کند....

حاشا.....


والسلام

شما حماسه سرودید و ما به نام شما.....


میان خاک، سر از آسمان درآوردیم
چقدر قمری بی آشیان درآوردیم

وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان درآوردیم