شب عاشورا
سخن از ((نمیخواهم، احتیاج ندارم، بروید، بیعتم را برداشتم)) بود
روز عاشورا میگوید:
بیایید به من کمک کنید
آیا یاور و مددکاری هست؟
هل من ناصر ینصرنی؟
شب صحبت میکند تا مبادا
خبیثی در بین طیب ها باشد
و روز سخن میگوید تا مبادا
طیبی در بین خبیث ها مانده باشد
شب غربال میکند
تا فقط صالحان بمانند
و روز غربال میکند
تا فقط اشقیا در مقابل او ایستاده باشند
آیت الله حائری شیرازی
رنگ ها، رنگ خزان است،بیا برگردیـــــــــــــــــــــم
این سفر بار گران است، بیا برگردیـــــــــــــــــــــم
صحبت از جایزخ و ملک ری و گندم بود
خواهرت دل نگران است، بیا برگردیـــــــــــــــــــــم
چشم شوری به علی اکبرتان خیره شده
قصه مرگ جوان است، بیا برگردیـــــــــــــــــــــم
صحبت از دیده دریایی عباس شده
تیرها بین کمان است، بیا برگردیـــــــــــــــــــــم
ساربان خیره شده بر خم انگشتری ات
خنجرش نقره نشان است، بیا برگردیـــــــــــــــــــــم
خواب دیدم که سرت بر سر خاک افتاده
رنگ این خاک همان است، بیا برگردیـــــــــــــــــــــم
یک طرف این همه زن در طرف دیگر جنگ
لشگری چشم چران است، بیا برگردیـــــــــــــــــــــم
پ.ن:شهید سید مرتضی آوینی: حنجره ها را بگشایید و نفس ها را فریاد کنید، تا سکوت کفر، عاشورا را در خود نبلعد!
التـــــــــــــــــــماس دعـــــــــــــــــــــا
مگر نجوم ز بدر الدجی چه می دانند؟
زمینیان ز ستون سما چه می دانند؟
به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد
مگر عقول بشر از خدا چه می دانند؟
و عالمی که به ما خرده از علی گیرند
ز دلربایی مولای ما چه می دانند؟
اسیر های هوی و اسیر های هوس
ز دام عشق شه لا فتی چه می دانند؟
باز هم اول مهر آمده بود؛
و معلم آرام، اسم ها را می خواند:
– اصغر پور حسین!
پاسخ آمد: حاضر!
– قاسم هاشمیان!
پاسخ آمد: حاضر!
– اکبر لیلازاد!
… پاسخش را کسی از جمع نداد.
بار دیگر هم خواند: اکبر لیلازاد…
پاسخش را کسی از جمع نداد…
همه ساکت بودیم؛
جای او این جا بود؛
اینک اما، تنها؛
یک سبد لاله ی سرخ، در کنار ما بود…
لحظه ای بعد، معلم سبد گل را دید
شانه هایش لرزید…
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم؛
غنچه ای در دل ما می جوشید،
گل فریاد شکفت…
همه پاسخ دادیم:
– حاضر! ما همه اکبر لیلازادیم…
ما همه اکبر لیلازادیم…
ما همه اکبر لیلازادیم…
قیصر امین پور
هدیه کنیم یک شاخه گل زیبای صلوات به روان پاک شهدا
پ.ن:بابت تاخیر چند ماهه معذرت،سرمان به شدت شلوغ بود!
یا علی
امام خامنه ای(مد ظله العالی):
انتظار؛ انتظار یعنی ترقب، یعنی مترصد یک حقیقتی که قطعی است، بودن؛ این معنای انتظار است. انتظار یعنی این آینده حتمی و قطعی است؛ بخصوص انتظارِ یک موجود حیّ و حاضر؛ این خیلی مسئلهی مهمی است.اینجور نیست که بگویند کسی متولد خواهد شد، کسی به وجود خواهد آمد؛ نه، کسی است که هست، وجود دارد، حضور دارد، در بین مردم است.
جنجال های رسانه ای این روزها در روزنامه ها و سایت های زنجیره ایِ به اصطلاح حامی دولت علیه این مستند و همراهی رسانه های معاند خارجی با آنها و همچنین موضع گیری های همراه با «رنگ پریدگی سیاسی» بعضی از مسئولین ، باعث شد دوباره مستند را ببینم و لازم بدانم نکاتی را درباره آن عرض کنم.
"جمال" پسری کم سن و سال است که در زاغه های بمبئی زندگی می کند . او در
مسابقه ای با نام « چه کسی می خواهد میلیونر شود ؟ » شرکت می کند و در
نهایت می تواند جایزه 20 میلیون روپیه ای را ببرد .
در جریان مسابقه می بینیم در هر مرحله جایزه ای به شرکت کننده تعلق میگیرد و
شرکت کننده تنها با رد و گذشت از آن می تواند در مرحله بعدی مسابقه شرکت
کند و البته هربار جایزه بیشتر از قبل است .
ریسک مراحل بالاست و هر لحظه ممکن است با پاسخ اشتباه از دایره مسابقه خارج شود و این ریسک در مراحل پایانی بیشتر و حساس تر میشود .
در این بین با مشکلات فراوانی هم روبرو میشود . تهدید ، تطمیع ، قرنطینه شدن و غیره .
در مرحله یکی مانده به اخر ، "جمال" جایزه 10 میلیون روپیه ای را به امید
دریافت جایزه نهایی پس میدهد و البته پاسخ سوال آخر را هم نمیداند . او با
انگیزه یک عشق قوی وارد این بازی شده است و می گوید پیش میروم تا هرچه
قسمتم باشد نصیبم شود .